Friday, May 29, 2009

بی حوصلگی اتفاقی است که گویا برای همه ما روزمره شده... اینکه باقیمانده روز را چگونه به اتمام برسانیم؛ یا خود درگیری هایی از این دست.
به هر حال من هم به عنوان یک شهروند ایرانی از این قاعده مستثنی نیستم. اما امشب بعد از این همه خستگی، شاید همین برنامۀ « با کیوسک » در شبکه بی بی سی کافی بود تا مقداری حال و هوای دیگر را تجربه کنم.
خیلی خوب به خاطر می آورم، اولین آهنگی را که با اسم « آدم معمولی » از آرش و گروهش شنیدم. آنقدر برایم جذاب و تازه بود که با تمام سلول هایم لذت را حس می کردم.
نوای آشنای بیس، درام، ارگ که همگی در کنار هم یادآور بیش از سه دهه موسیقی ریشه دار « راک » بود؛ و شاید مهمتر از آن کلام صادقانه « کیوسک » که گویی دیگر امید نمی رفت گوشمان با چنین صداقت بی شیله پیله ای نواخته شود.
اما همه اینها اتفاقی بود که گروهی معمولی در فضایی کاملا غیرمعمولی شکل دادند. غبطه ای که « کیوسک » همواره در دل من باقی گذاشت، که در این عصیان هنوز هم می توان حرف های صریح و عامیانه، اما رندانه گفت و از دردی که صبح تا شامگاه به تن می دوزیم، قدری پرده برگرفت و گلایه کرد. گرچه انکاری نیست که همگی در کنار ملودی های بی تکلف و متواضع « راک » معنایی دیگر یافتند.
پیگیری « کیوسک » و آثارش همیشه یکی از علایق بی چون و چرایم بوده است، اما امشب با دیدن این برنامه، کشش من نسبت به این گروه دو صد چندان شد وقتی که دیدم صداقت کلام « کیوسک » تنها معطوف به هنرشان نیست و در تک تک رفتار اعضاء به طور کامل این صراحت و روراستی بروز داشت.
گمان می کنم « کیوسک » به تمامی، هنرش را به نمایش گذاشت درست وقتی که « آرش » در مقابل این سوال قرار گرفت که: « آرزوی تو با "کیوسک" چیه؟ دوست داری با "کیوسک" به چی برسی؟» و آرش به قدری بغض کرد که نتوانست بدون جرعه ای آب ادامه دهد، چراکه جواب یک کلام بود : "تهران" .... « آرزوم اینه که با کیوسک تو تهران بزنم »
خواب مسکن خوبی است برای درد... ولی یادمان باشد، هنوز فردایی هست که باید به کلام صادقانه ما نواخته شود.

 

|by Bahram |12:17 PM
 


تقدیم به دخترک آفتاب گیسویِ سبز چشم
به یاد ندارم افسانه های مخیلۀ مشوشم، هرگز ملموس شده باشند. آنک روشنایی ماه تا گستردگی سایۀ عزلت گزیدۀ دیوار اتاقم رخنه می کند...ماسو!نگاه مکن که چه کس می گوید! گوش بسپار که چه می گوید.دقیق شو! به حساسیت ثانیه های زمان. به متانت قدم های صبر، به آرامش چکیدن قطره ای بر روی سنگفرش های تفکر.از آینه مهراس!اینک هنگامۀ آن رسیده است که تصویر مخطط چهره ات را در آینه تشبیه کنی... نه آن سان که شاعران واژه می آراستند و مبالغه، حسرت کلامشان بود. بدان سان که هستی: سهل و گنگ، آشنا و دور، مطمئن و مردد.نمناکی شرم تنت را لامسۀ انگشتانم درک می کنند. عطشناکی لبانت را بوسه بارانم آشناست و هراس از بی باکرگی آستان وجودت...! کسی چه می داند؟!ماسو!بر آینه، مرزهای مستحکم اندامت را تصویر کن. حرمت قدیس وار روحت را به سیاهی مفروش و روسپی هرجایی ذهنت را به خانه بازگردان. آنگاه بدان که می توان در ایوانی آفتاب گیر، روی صندلی های پارچه ای نشست و چای نوشید.ماسو!فریادت را از نیام بیرون آر، تا از تکرر پژواکش آنچه تصویر کرده ای در هم شکند و شاکله ای دیگر پدید آید.تو از جنس واژگان سبز و آبی شاعران نازپرورده نمی باشی؛ تو توحش سمند افسارگسیخته ای که حصارهای محدود زمان را به دشت ها تجربه در هم می شکند.تو را بدین خاک می سپارم تا بدانی که واقعیات را گریزی نیست... بدان عادت خواهی کرد... گرچه مردمانش غریبند و ناشناخته و دروغ و ریا، سند سخنشان است... گرچه هوا سرد است...یاد می گیری چگونه نبرد کنی تا زنده بمانی...سفر درازی در پیش است ماسو! لختی دیگر باید بروم...

 

|by Bahram |1:51 AM
 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Sponsors

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Designing

 Designed by: Bahram
 E-mail: Passenger@gmail.com
 Best View: Win XP / 1152 x 864

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Contact

Do you know where I live?
You can't even guess! Just shoot your message... I always check my BOX before leaving
                                     
-----> Click

 Back

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Archive


May 24 May 31 October 04

Back
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Friends

 سایت طنز ماله

Back

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Sponsors Links Contact Archive

Designing