Saturday, October 10, 2009
«صلح فرمایشی»
دهه های اخیر در جهان تحولات بسیار گسترده ای را به خود دیده است و به سبب سرعت بالای گسترش تکنولوژی و اطلاعات و افزایش ارتباطات میان کشوری، زندگی بشر بیش از پیش آلوده به سیاست شده است؛ و از این حیث پدیده های روانی-اجتماعی و حتی فرهنگی-هنری عمدتا حاشیه نشین و متاثر از سیاست گشته اند. به عبارت بهتر امروزه آنچه که در گذشته در قالب خانوده های کوچک و محلی تحت نام مافیا صورت می گرفت امروز در مقیاس های کشوری و قاره ای صورت می گیرد.
نکته جالب توجه این است که این امر دیگر مختص و یا محدود به کشورهای دموکراسی گریز و متحجری چون ایران نیست؛ که به عکس در کشورهای متمدن دموکراسی پذیر شیوع قابل ملاحظه ای داشته که به احتمال، تاثیر جنگ ها و تغییرات نحوه بینش دنیای مدرن توجیه این تحول می باشد. یعنی به عکس تصور بشر از دموکراسی مدنی که می بایست منجر به یک اتفاق ارادی شود نهایتا منجر به روبندی برای بازیگران روی صحنه شد. که علاوه بر تصمیم گیری های کشوری، قدرت خود را جهانی نیز کنند؛ که نهایتا دیکتاتوری هایی مانند جمهوری اسلامی به توافقاتی کسب امتیاز کنند. جایزه صلح نوبل امسال در مقابل دوربین های بزرگترین خبرسازان تاریخ و با لبخند باراک اوباما به وی تقدیم شد. وقتی این خبر را شنیدم تقریبا تا دقایقی بهت زده بودم؛ به این تصور که شاید معنای صلح چند روزی است تغییر کرده است و ساعت های بعد اطمینان یافتم که تاریخ دارد یکی از بی کفایت ترین رهبران دنیا را به خود می بیند و روزهایی را تجربه خواهد کرد که آیندگان با خواندن آن به لرزه می افتند. سیاست جهان در سال های آتی شیره مالی خواهد بود و این امر زمانی که به تصویب رسید اوباما کاندیدای ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا شد!
بر سر میز مذاکره با روس ها نشستن، دست دادن و لبخند زدن به دیکتاتورها، پشت پرده های هسته ای و رگ باد کرده گردن آقای ساراکوزی که پس اعطای امتیاز فروش سوخت هسته ای به ایران خوابیده است.... همه این ها اتفاقاتی است که آقای اوباما یک تنه صورت داده است. البته تعداد سربازهایی که قرار است به افغانستان بروند و افراد غیرنظامی که در عراق و افغانستان کشته شده اند و عکس العمل ایشان پس از حوادث اخیر ایران، کشته هایی که میانگین سنشان فقط چند سال از کودکان اوباما بیشتر بود و دقایق دردناک زندانیان سیاسی و ... همه و همه از حساب ایشان کسر شد و با احتساب همگی این موضوعات باز هم ایشان لایق جایزه صلح نوبل شد؛ با این اوصاف گمان می رود این جایزه پی نوشتی با این مضمون که آقای اوباما فقط در مورد نفت و بنزین و پول رئیس جهان هستند نه آزادی و جان انسان ها، اضافه شود.
به هر حال رفیق تازه گرمابه و گلستان آقای احمدی نژاد امروز برای تمامی شاهکارهایشان جایزه دریافت کردند. حاشا به غیرت تاریخ که امروز بر بی لیاقتی پیشکش می دهند.
|by Bahram
|12:14 PM
Sunday, May 31, 2009
چرا موسوی؟
همواره در ادوار تاریخی و در سیر رشد بشر، امید و انگیزه در روند حرکتی رو به جلو و پویایی جوامع تأثیر یه سزایی داشته است. در حوزه علوم انسانی هیچ مقوله ای با اهمیت تر از انگیزش برای دستیابی بشر به سعادت و آرامش نیست. چرا که تمامی انسان ها در هر سطح فرهنگی، فکری و اقتصادی، برای شرایطی متفاوت در آینده (هر شخص بسته به نیازهای درونی خود) ادامه مسیر می دهند. بنابراین هر پدیدۀ مثبتی که در جهت ایجاد انگیزه برای افراد یک جامعه قدم بردارد حتی اگر نتیجه آرمانی و شعارگونه غایی خود را در برنداشته باشد قابل احترام و حمایت است.
مسئله انتخابات در ایران در دوره های متفاوت و به خصوص در سال های اخیر به دور از تمامی جنجال های حزبی و شعور سیاسی، شور دگرگونه زیستی را در اقشار مردم به ویژه جوانان زنده ساخته است. البته این مقوله به نوعی پدیده ای جهان شمول است. همانطور که در ماه های اخیر جو انتخاباتی ایالات متحده امریکا شاهد چنین شور و تحولی بود؛ آن هم در فضایی که رفاه و آزادی در چنین کشورهایی قابل قیاس با کشورهایی چون ایران نیست. به دیگر سخن، تنها رفاه در سطح زندگی روزمره شاید برای ادامه زندگی کافی نباشد و آن چیزی که انسان را در تمامی طول تاریخ به حرکت وامی دارد همان امید و انگیزش ناشی از یک اتفاق است. در این میان شخصی با معیارها و برنامه هایی متفاوت برمی خیزد و برای مردمی که نیاز به فاکتورهای انگیزشی –نه لزوما نیاز به رفاه- برای حرکت دارند، امید می آفریند. چرا که مقوله رفاه خود در طول دستیابی به آن انگیزش و حرکت است.
بحث بر سر اینکه انتخابات در ایران کاملا سالم و به دور از هرگونه تقلبی صورت نمی پذیرد و یا اینکه رئیس قوه مجریه در ایران ابزار کافی برای اعمال قدرت و انجام اهداف خود ندارد، نیست؛ سخن از این است که اگر قرار بر این باشد که با بی تفاوتی به موضوعات اجتماعی که در آن زندگی می کنیم – و خواه و ناخواه ملزم به زیست در آنیم- برخورد نماییم، حاصل سرخوردگی و افسردگی تمامی سطوح مردم خواهد شد و حتی آن هایی هم که تفکر انقلابی دارند در این فضا چیزی عایدشان نمی شود. مقصود اینکه هر اتفاقی در جامعه بشری در محدوده جغرافیایی یک کشور نیاز به یک انگیزه و متعاقبا شوری دارد که قطعاً با عزلت گزینی حاصل نمی گردد.
با این استدلال حمایت و دادن رأی به « میرحسین موسوی » امری لاجرم و ارزش افزا در جامعه کنونی ایران است. چراکه وی توانست ارزش امید به آینده را بار دیگر در مردمیت یک جامعه زنده نگاه دارد. قطعاً بسیاری از جوانانی که در محافل تبلیغاتی ایشان به جهت حمایت حضور می یابند (از جمله نگارنده)، آگاهی سیاسی از مسائل پیرامونی این رشته ندارند؛ اما همین بس که تحرک نسل های گوناگون منجر به نشاط و امید در فردیت و جمعیت زندگی ها گشته است. حال اینکه « موسوی » تا چه اندازه در تحقق بخشیدن به آرمان هایش موفق خواهد بود در اولویت دوم قرار دارد. برای نسل های ایرانی همین کافی است که بار دیگر با نگاه انگیزانده شده به آینده برای فردیت خود و برای انسان حرکت می کنند.
|by Bahram
|1:23 AM
Friday, May 29, 2009
بی حوصلگی اتفاقی است که گویا برای همه ما روزمره شده... اینکه باقیمانده روز را چگونه به اتمام برسانیم؛ یا خود درگیری هایی از این دست.
به هر حال من هم به عنوان یک شهروند ایرانی از این قاعده مستثنی نیستم. اما امشب بعد از این همه خستگی، شاید همین برنامۀ « با کیوسک » در شبکه بی بی سی کافی بود تا مقداری حال و هوای دیگر را تجربه کنم.
خیلی خوب به خاطر می آورم، اولین آهنگی را که با اسم « آدم معمولی » از آرش و گروهش شنیدم. آنقدر برایم جذاب و تازه بود که با تمام سلول هایم لذت را حس می کردم.
نوای آشنای بیس، درام، ارگ که همگی در کنار هم یادآور بیش از سه دهه موسیقی ریشه دار « راک » بود؛ و شاید مهمتر از آن کلام صادقانه « کیوسک » که گویی دیگر امید نمی رفت گوشمان با چنین صداقت بی شیله پیله ای نواخته شود.
اما همه اینها اتفاقی بود که گروهی معمولی در فضایی کاملا غیرمعمولی شکل دادند. غبطه ای که « کیوسک » همواره در دل من باقی گذاشت، که در این عصیان هنوز هم می توان حرف های صریح و عامیانه، اما رندانه گفت و از دردی که صبح تا شامگاه به تن می دوزیم، قدری پرده برگرفت و گلایه کرد. گرچه انکاری نیست که همگی در کنار ملودی های بی تکلف و متواضع « راک » معنایی دیگر یافتند.
پیگیری « کیوسک » و آثارش همیشه یکی از علایق بی چون و چرایم بوده است، اما امشب با دیدن این برنامه، کشش من نسبت به این گروه دو صد چندان شد وقتی که دیدم صداقت کلام « کیوسک » تنها معطوف به هنرشان نیست و در تک تک رفتار اعضاء به طور کامل این صراحت و روراستی بروز داشت.
گمان می کنم « کیوسک » به تمامی، هنرش را به نمایش گذاشت درست وقتی که « آرش » در مقابل این سوال قرار گرفت که: « آرزوی تو با "کیوسک" چیه؟ دوست داری با "کیوسک" به چی برسی؟» و آرش به قدری بغض کرد که نتوانست بدون جرعه ای آب ادامه دهد، چراکه جواب یک کلام بود : "تهران" .... « آرزوم اینه که با کیوسک تو تهران بزنم »
خواب مسکن خوبی است برای درد... ولی یادمان باشد، هنوز فردایی هست که باید به کلام صادقانه ما نواخته شود.
|by Bahram
|12:17 PM
تقدیم به دخترک آفتاب گیسویِ سبز چشم
به یاد ندارم افسانه های مخیلۀ مشوشم، هرگز ملموس شده باشند. آنک روشنایی ماه تا گستردگی سایۀ عزلت گزیدۀ دیوار اتاقم رخنه می کند...ماسو!نگاه مکن که چه کس می گوید! گوش بسپار که چه می گوید.دقیق شو! به حساسیت ثانیه های زمان. به متانت قدم های صبر، به آرامش چکیدن قطره ای بر روی سنگفرش های تفکر.از آینه مهراس!اینک هنگامۀ آن رسیده است که تصویر مخطط چهره ات را در آینه تشبیه کنی... نه آن سان که شاعران واژه می آراستند و مبالغه، حسرت کلامشان بود. بدان سان که هستی: سهل و گنگ، آشنا و دور، مطمئن و مردد.نمناکی شرم تنت را لامسۀ انگشتانم درک می کنند. عطشناکی لبانت را بوسه بارانم آشناست و هراس از بی باکرگی آستان وجودت...! کسی چه می داند؟!ماسو!بر آینه، مرزهای مستحکم اندامت را تصویر کن. حرمت قدیس وار روحت را به سیاهی مفروش و روسپی هرجایی ذهنت را به خانه بازگردان. آنگاه بدان که می توان در ایوانی آفتاب گیر، روی صندلی های پارچه ای نشست و چای نوشید.ماسو!فریادت را از نیام بیرون آر، تا از تکرر پژواکش آنچه تصویر کرده ای در هم شکند و شاکله ای دیگر پدید آید.تو از جنس واژگان سبز و آبی شاعران نازپرورده نمی باشی؛ تو توحش سمند افسارگسیخته ای که حصارهای محدود زمان را به دشت ها تجربه در هم می شکند.تو را بدین خاک می سپارم تا بدانی که واقعیات را گریزی نیست... بدان عادت خواهی کرد... گرچه مردمانش غریبند و ناشناخته و دروغ و ریا، سند سخنشان است... گرچه هوا سرد است...یاد می گیری چگونه نبرد کنی تا زنده بمانی...سفر درازی در پیش است ماسو! لختی دیگر باید بروم...
|by Bahram
|1:51 AM
Sponsors |
|
|
Contact |
Do you know
where I live?
You can't even guess! Just shoot your message... I
always check my BOX before leaving
----->
Click |
Back
Back
Back